نوروزنامه
خیام یکی از متفکران معروف ایرانی است که جاودانگی نام و گفتههای او در میان تمام ملل دنیا مسلم میباشد.
او در زمرهی شعرای درجهی اولی است که جنبهی بینالمللی دارد و ایران و ایرانی باید به خود ببالد که در آغوش خویش چنین حکیم و ریاضیدان بزرگی را پرورده است.
البته قسمت عمدهی این شهرتِ عالمگیر خیام را، مدیون کسی هستیم که اولین بار رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرد و در میان انگلیسی زبانان دنیا رواج داد و سبب شد تا سایر ملل نیز بدان دسترسی یابند؛ به طوری که امروز هیچ زبان زندهای در دنیا نیست که رباعیات خیام به آن ترجمه نشده باشد. ادوارد فیتزجرالد، شاعر انگلیسی کسی بود که برای اولین بار در سال 1859 اشعار خیام را که شامل 75 رباعی بود منتشر کرد.
خیام بهترین نمونه از تیز هوشی و زیرکی و خردمندی نژاد ایرانی است که در زیر فشار فکری بیگانگان مضمحل نشد؛ او مردی عالم، ریاضیدان، منجم، طبیب، فیلسوف و فقیه و البته بسیار خوش قریحه بود.
شک نیست که خیام مردی آزاد اندیش بوده است؛ او زندگی را غیر از خوش بودن و شاد زیستن و دل خرم داشتن نمیدانست.
یکی از خصایص خیام نوحهگریهای اوست برای گذشتهی ایران؛ چون همانطور که گفته شد وی معتقد بوده که زندگی بشر باید به خوشی بگذرد، تا اندوه و درد و رنج را حس نکند و به این منظور آبادی و آزادی را لازمهی حیات میدانست و همواره از خرابیها و بینظمیهایی که جانشین فراوانی و نعمت و نظم دوره ساسانی شده بود و دیدن نامرادیهای ناگواری که پس از روزگاران خوشی و آسایش مستولی گردیده بود، افسوس میخورد و بر آن ایام ناله و ندبه میکرده است.
کتاب «نوروزنامه» یکی از آثار خیام است که در آن نشانههای ارادت و تعلق خاطر وی به ملیّت ایرانی کاملاً مشهود میباشد. او در این کتاب جشن نوروز را که یکی از رسوم ملی ایران است؛ موضوع رسالهی خویش قرار داده. ملیگرایی او در جایی کاملا مشهود است که میبینیم با اصرار زیاد مراعات و حفظ این جشن را حتّی بر اقوام ترک و روم نیز واجب میشمارد.
این کتاب شرح علت وضع جشن نوروز و کشف حقیقت آن و اینکه کدام پادشاه آنرا بنیان نهاده و چرا آن را بزرگ داشتهاند و اینکه آیین و سیرت پادشاهان در این جشن چه بوده است، میباشد.
استاد مجتبی مینوی این رساله را هدیهی خیام به ادبیات فارسی و ملیّت ایرانی میداند و بازیافتن آن را خوشبختی بزرگی خوانده است.
اصل این رسالهی گرانبها که یادگار نثر ادبی و شاعرانه از طبع لطیف خیام میباشد در کتابخانه برلین موجود است که چند دهه پیش، تصویر متن آن توسط محمّد خان قزوینی به ایران آورده شد.
بنابر گفتهی خود خیام، وی این کتاب را به موجب خواهش دوستی نوشته است. ولی چنانکه از متن نگارش شده برمیآید، این کتاب را برای یکی از جانشینان نزدیک ملکشاه نوشته است، آن هم در هنگامی که هنوز از مرگ ملکشاه خیلی نگذشته بود.
نگارنده کتاب «صهبای خرد»، چنین آورده است که: {جلال الدین ملکشاه زمانی که بر تخت پادشاهی نشست، تصمیم میگیرد سالگرد سلطنتش را همه ساله جشن بگیرد، اما در تعیین تاریخ دقیق آن مشکل داشت. در آن زمان نظام الملک دیداری را میان خیام و سلطان جدید، در مرو ترتیب میدهد و در این ملاقات مقرر میشود، خیام روی تقویمی دقیق، به صورتی جدَی کار کند. خیام با دستیارانی که برای انجام این کار برای خود انتخاب کرده بود ره سپار اصفهان میشود و در آنجا سلطان وعده ساختن رصدخانهای را به خیام میدهد. پس از سه سال کار سخت، تقویم جلالی تکمیل میشود که یکی از دقیقترین تقویمهایی است که تاکنون تهیه شده و تقویم رسمی ایران امروز همین تقویم جلالی است که پدیدآورندهی آن خیام بوده است.}
در مبحثی از این کتاب خیام شاهان باستان ایران را مشتاق به آبادانی جهان معرفی کرده است و چنین به نظر میرسد که با این کلامش میخواهد به جانشین ملکشاه بگوید:
"کار بنای رصدخانهای را که او(جلال الدین ملکشاه سلجوقی) شروع کرده بود تو که امروز جانشین او هستی باید به پایان برسانی."
در این مکتوب خیام بزرگترین فضیلت انسانی را شجاعت میداند و دوستدار قدرت و عظمت است. در سراسر این کتاب یک نصیحت اخلاقی جز تشویق شاه به بیآزاری و دادگری که لازمهی آبادی و آسایش خلق است دیده نمیشود.
برگزیدهای از متن کتاب « نوروزنامه» خیام

داستان برپایی نوروز این چنین است که وقتی کیومرث اول پادشاه شد، خواست که روزهای سال و ماه را نامگذاری کند و تاریخ بسازد تا مردم آن را بدانند. چون توجه کرد، دید که صبح آن روز آفتاب به اول دقیقهی حَمَل آمد (آن روز در اولین دقیقه برج حمل آفتاب طلوع کرد) و موبدان را جمع کرد و فرمود که تاریخ از اینجا (از این لحظه) آغاز میشود. موبدان که دانایان آن روزگار بودند جمع شدند و تاریخ نهادند و گفتند که: "ایزد تبارک و تعالی دوازده فرشته آفریده است که از آن چهار فرشته را مامور آسمانها کرده است تا آسمان را و هرآنچه که در آن است از اهریمنان حفظ کنند. و چهار فرشته بعدی را در چهار گوشهی دنیا مامور کرد تا به اهریمنان اجازه ندهند که از کوه قاف بگذرند و چنین میگویند که چهار فرشته دیگر نیز در آسمانها و زمینها میگردند و اهریمنان را از خلایق دور میکنند و چنین است که این جهان در میان آن جهان همچون خانهی نُویی است که در درون آن سرایی قدیمی ساخته شده است."
خداوند متعال آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را به وسیلهی آن پرورش داد

و جهانیان چشم به خورشید دارند که نور آن نوری است از نورهای خداوند متعال و به خورشید با نگاه احترام و بزرگی نگاه میکنند چرا که در آفرینش آن خداوند عنایت بیشتری کرده است یعنی خداوند به خورشید توجه و
عنایت خاصی داشته است و در نتیجه مردم با نظر احترام و بزرگی به خورشید نگاه میکنند. مثال آن را اینچنین میدانند که پادشاهی بزرگ به خلیفهای از خلفای خویش اشاره میکند و از همه میخواهد که او را بزرگ بدانند و برای او احترام خاصی قائل شوند و قدر هنر و تواناییهای او را بدانند و هر کسی که به چشم بزرگی به او نگریست و برای او حرمت قائل شد در واقع شاه را بزرگ دانسته است.
و گویند چون خداوند فرمان داد که خورشید ثابت بماند تا تابش و منفعت او به همهی چیزها برسد آفتاب از سر حَمَل برفت و آسمان او را بگردانید و تاریکی از روشنایی جدا شد و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد برای تاریخ این جهان.
چنین گویند که چون کیومرث این روز را (اولین روز برج حمل) به عنوان آغاز تاریخ مقرر کرد، هر سال را به دوازده قسمت تقسیم کرد و بخشی از آن را سی روز و هر یک از آن را نامی نهاد و به فرشتهای مربوط کرد، از همان دوازده فرشتهای که خداوند آنان را بر عالم گماشته است.
دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانه روز است را سال بزرگ نام نهاد و آن را به چهار قسمت تقسیم کرد. زمانی که این چهار قسمت از این سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نوگشتن احوال عالم آغاز میشود و برپادشاهان واجب است که آیین و رسم شاهان را به جای آورند؛ از برای مبارکی و از این جهت که تاریخ آن سال را با آغاز خوب آن سال، خرم کنند و هر که روز نوروز جشن بگیرد و به خرمی و شادی سال را آغاز کند تا نوروز دیگر عمر او در شادی و خرمی بگذرد.
پس کیومرث این مدّت را بدین گونه به دوازده بخش کرد و تاریخ را پایه گذاشت و بعد از آن چهل سال زندگی کرد و بعد از اینکه از دنیا رفت هوشنگ به جای او نشست و نهصد و هفتاد سال پادشاهی کرد و دیوان را مطیع خود ساخت و پیشهی آهنگری و درودگری و بافندگی را بنیان نهاد و انگبین از زنبور و ابریشم از پیله استخراج کرد و جهان را به خرمی و شادی سوق داد و با
نام نیک از دنیا رفت. بعد از او طهمورث جانشینش شد و سی سال پادشاهی کرد و دیوان را تحت فرمان خود درآورد و بازارها و کوچهها را بنیان نهاد و ابریشم و پشم بافی را رونق بخشید. در زمان او رهبان بزسپ ظهور کرد و دین صابئیان را آورد و او دین وی را پذیرفت و زنار بست و آفتاب را پرستید و مردمان را دبیری آموخت و او را طهمورث دیو بند میخواندند. بعد از او برادرش جمشید به پادشاهی رسید و از این تاریخ هزار و چهل سال گذشته بود و اولین روز پادشاهی او مصادف با اول فروردین در برج حَمَل بود. جمشید دانست که آفتاب دو دور دارد، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانه روز به اول زمان حمل باز میگردد ولی درهمان وقت و روز و دقیقهی سال قبل نخواهد بود چرا که هر سال از مدّت آن کم میشود و چون جمشید آن روز را دریافت نام آن را نوروز نهاد و مبدأ ساخت و جشن و رسم و رسومی برای آن معمول کرد و بعد از او پادشاهان و مردم به او اقتدا کردند.
او دیوان را مطیع خویش ساخت و فرمود تا حمام ساختند و دیبا را ببافتند و دیبا را قبل از ما دیو بافت میخواندند اما آدمیان آن را به عقل و تجربه و روزگار به اینجا رسانیدهاند که میبینی و دیگر اینکه خر را با اسب نگاه داشتند تا استر پدید آمد و جواهر از معادن بیرون آورد و سلاحها و پیرایهها، همه او ساخت و زر و نقره و نقره و مس و قلع از کانیها بیرون آورد و تخت و تاج و طوق و انگشتر را او باب کرد و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و دیگر چیزها بدست آورد پس در این روز که یاد کردیم جشن برپا کرد و نامش را نوروز نهاد و مردمان را دستور داد که هر سال چون فروردین نو شود آن روز زمان جشن گرفتن است و آن روز را نو دانند تا آنگاه که دور بزرگ باشد که نوروز حقیقت بود.
جمشید در اول، پادشاه بسیار عادل و خدا ترسی بود و جهانیان او را دوست داشتند و در زمان پادشاهی او خرم و شاد بودند. چون از سلطنت او چهارصد و چند سالی گذشت دیو به او راه یافت و دنیا را در دل او شیرین کرد و زمانی که دنیا در دل او شیرین شد غرور در او ایجاد گشت و بیدادگری آغاز کرد و به مردم فشار آورد تا برای او گنجها بسازند و جهانیان از دست او در رنج و عذاب افتادند و شب و روز از خداوند زوال سلطنت او را میخواستند تا آنکه فره ایزدی (نور خداوندی) از او رفت و تدبیرهایش همه خطا گردید و ضحاک از گوشهای درآمد و به او تاخت و مردمان جمشید را یاری ندادند، چرا که از او رنجیده بودند او به هندوستان گریخت و ضحاک به پادشاهی رسید و عاقبت جمشید را پیدا کرد و به او را کشت.
ضحاک هزار سال پادشاهی کرد؛ در آغاز دادگر بود و در آخر بیداد گشت و مردمان را به رنج انداخته بود تا آنکه فریدون که از نژاد جمشید بود از هندوستان آمد و او را کُشت و به پادشاهی رسید.
تهیه و تنظیم:
افسانه. هجرتی