آرامگاه استر و مردخای در همدان
خوانندگان محترم، وقایعی که در این حکایت از کتاب مقدس نقل میگردد، مربوط به بخشی از تاریخ دوران سلطنت خشایارشاه هخامنشی میباشد.
چنان که در کتاب مقدس آمده، استر در این تاریخ یکی از همسران خشایار شاه بوده است که مقام ملکهی این پادشاه ایرانی را نیز کسب میکند.
بنابر مکتوبات موجود در این حکایت، استر در کودکی پدر و مادرش را از دست میدهد و مردخای که یکی از بستگانش بوده تربیت و پرورش او را به عهده میگیرد. استر با کمک و همراهی مردخای و تربیتهای کار ساز او و قابلیتهای ذاتی و زیبایی ظاهری که داشته، مقام ملکهی اول سرزمین پارس را برای خود کسب میکند.
شاید در قسمت دوم و سوم این سلسله حکایات(داستان استر و مردخای) که در مجلدهای بعدی باز هم براساس مکتوبات کتاب مقدس، شرحش را خواهیم داشت، مطالب مندرجه، خیلی باب میل برخی از ما ایرانیان نباشد؛ ولی نگارش و ساده نگاری این داستان به نیت آگاه شدن از این بخش تاریخ سرزمینمان است که اسنادش در کتاب مقدس مکتوب میباشد.
جای بسی سپاس که بخشی از لطایف تاریخی ایران زمین، چه تلخ و چه شیرین، از طریق نگارشات کتاب مقدس برایمان حفظ گردیده و از نابودی مصون مانده است.
برای همهی ما آشکار و مبرهن است که قطعاً مطلع شدن از تمامی حکایاتی که به طریقی با تاریخ سرزمینمان مرتبط میباشد، خالی از لطف نیست.
پس بدون تعصب این حکایت را مطالعه کنیم و در موردش بیندیشیم و این نکته را در خاطرمان ثبت کنیم که زندگی و اندیشههایمان باید غیور باشیم نه متعصب.
«آرامگاه استر ملکهی هخامنشی و مردخای مربی و سرپرست وی، در همدان میباشد.»

خشایارشاه همان پادشاهی است که از هند تا حبشه تحت سلطهی وی بود یعنی محدودهی جغرافیایی که شامل 127 ولایت است و خود پادشاه یعنی خشایار شاه در شّوشَن (شوش) که پایتخت فرمان رواییش بود سلطنت میکرد.
پادشاه پارسیان در سال سوم سلطنتش، ضیافتی بزرگ، برای تمامی حاکمان شهرها و خادمانش، برپا نمود و تمامی امرا و سروران ولایتها در میهمانی وی حضور داشتند. او برای همهی کسانی که در دارالسلطنه شوشن(شوش) از کوچک و بزرگ حضور داشتند ضیافت هفت روزهای را در عمارت باغ قصر، برپا نمود.
عمارتی با شکوه که پردههایش از کتان سفید و لاجورد بود که با ریسمانهای سفید و ارغوانی در حلقههای نقره بر ستونهای مَرمَر سفید آویخته شده بودند و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مَرمَرِ سفید و دُر و مَرمَر سیاه خودنمایی میکردند.
خدمه، آشامیدنیها را در ظروف طلایی که با اشکال و فرمهای مختلف ساخته و طراحی شده بودند، پخش میکردند. انواع شرابهای شاهانه که به جهت کرامت پادشاه به گونهای فراوان در اختیار همگان بود و پادشاه به تمامی میهمانان دربارش چنین امر کرده بود که هر کس در خوردن و آشامیدن موافق میل خود رفتار نماید.
وَشتی، ملکهی خشایار شاه، زنی بود با منظری زیبا و ظاهری برازنده؛ او نیز به تبع شاهنشاه، ضیافتی برای زنان کاخ پادشاه برپا نموده بود. در روز هفتم، چون دل پادشاه از شراب خوش گردید، به هفت تن از خواجه سراهایی که در حضورش بودند، امر کرد تا وَشتیِ ملکه را با تاج ملوکانه به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی او را به خلایق و سروان سرزمینش نشان دهد.
وَشتیِ ملکه از خواستهی وی سرپیچی کرد و به فرمان پادشاه وقعی ننهاد و در مجلس شاهنشاه حاضر نگشت. این حرکت نسنجیدهی ملکه در قبال سلطان 127 ولایت سرزمین پارسیان برای خشایار شاه بسیار گران آمد.
بعد از به پایان آمدن جشن هفت روزه، پادشاه دربارهی این حرکت زننده ملکه با حکیمانش به مشورت نشست و از آنان سوال نمود که بر حسب شریعت و قوانین جاری سرزمینش با ملکهای که از فرمان پادشاه تمرد کرده چه باید کرد.
یکی از مشاوران خردمندِ حاضر در جلسه، پاسخ داد که این حرکت نابخردانه ملکه نه تنها بیادبی و گستاخی در قبال پادشاه است بلکه بیحرمتی به تمامی شاهانی است که در قلمروی پادشاه پارسیان حکومت میکنند.
چرا که اگر خبر این حرکت توهین آمیز ملکه، نزد تمامی زنان پخش شود که خشایار شاه پادشاه امر فرموده که وَشتیِ ملکه را به حضور بیاورند و او از فرمان پادشاه سرپیچی کرده و به خدمت شاه نیامده، در آن صورت زنان پارسی و مادی که این عمل ملکه را بشنوند با تمامی شاهان ولایتهای تحت فرمان پادشاهی شما چنین خواهند کرد و شوهران در نظر ایشان خوار خواهند شد.
پس اگر پادشاه این را مصلحت بداند، فرمان ملوکانهای صادر نماید که در تمامی سرزمین پارسی و مادی ثبت گردد به طوری که قابل تغییر هم نباشد؛ با این عنوان که وَشتی، من بعد اجازهی خدمت و حضور به بارگاهِ خشایار شاه را ندارد و پادشاه رتبه ملوکانهی او را به بانوی دیگری که از او بهتر باشد خواهد داد و چون فرمانی که پادشاه صادر گرداند در تمامی مملکت شنیده شود، دیگر آن تأثیر ناصواب را بر روی بقیهی زنان نخواهد گذاشت.
این سخن در نظر پادشاه و روسا و مشاورینش پسندیده آمد و پادشاه موافق با این پیشنهاد عمل کرد و دستور داد تا این فرمان به صورت مکتوباتی با خط و زبان هر ولایت و هر قومی نگاشته شود و به تمامی سرزمینهایی که تحت پادشاهی خشایار شاه پارسی بود، ارسال گردد.

استر در مقام ملکه
بعد از این وقایع، چون خشم خشایار شاه فرو نشست، در ادامهی حکمی که برای خلع ملکه از مقامش و انتخاب کس دیگری که شایستگی این سمت را داشته باشد، با مشاورین سلطنتی به شور نشست و مقرر گردید که پادشاه در تمامی ولایتهای مملکت خود وکلایی را بگمارد تا دختران باکرهی نیکو منظر را به دارالسلطنه شوش در خانهی زنان که تحت نظر یکی از خواجه سرایان پادشاه بود، گرد آورند، تا دختری که در نظر پادشاه مورد پسند واقع گردد را به عنوان ملکه سرزمین پارس انتخاب نماید.
مردی یهودی به نام مُردِخای بن یائیر ابن شِمعی ابن قَیس بنیامینی در دارالسلطنهی شوش خدمت میکرد و پیشینهاش چنین بود که از اورشلیم به دلیل اسارتش توسط نبوکدنصر (بخت النصرِ بابلی) به همراه یَکُنیا پادشاه یهودا، جلای وطن شده بودند و بخت النصر پادشاه بابل ایشان را به اسیری برده بود. او هَدَسَه، یعنی اِستَر را که دختر عمویش بود و پدر و مادرش را در کودکی از دست داده بود، به فرزندی پذیرفته و تربیتش را به عهده گرفته بود.
بعد از اینکه فرمان پادشاه در تمام کشور پخش شد دختران بسیاری در دارالسلطنه شوش جمع شدند و استر نیز جزو دخترانی بود که از نظر زیبایی و وجاهت مورد تأیید خواجه سرای مسئول خانه زنان پادشاه قرار گرفته بود.
به تمامی دخترانی که برای ورود به خانه پادشاه برگزیده میشدند، لوازم طهارت و تحفههایی را تحویل میدادند و همینطور هفت کنیز را در خدمت هر دختر میگذاردند و آنان را به بهترین خانهی زنان منتقل میکردند. استر بعد از پذیرفته شدن در مجموع دختران منتخب برای نامزدی ملکه شدن، طبق دستوری که مردخای به او داده بود، قوم و خویشی خود را در کاخ به کسی فاش نکرد و مردخای که در دارالسلطنه خدمت میکرد، هر روز در مقابل صحن خانهی زنان گردش میکرد تا از احوال استر و از آنچه که بر وی میگذشت مطلع گردد.
هر یک از دختران بعد از ورود به کاخ مدت دوازده ماه را باید به عنوان ایام تطهیر میگذراندند، یعنی شش ماه با روغن مرّ و شش ماه با عطریات و لوازم پاک کنندهی مختص زنان. پس از گذراندن این دوره یک ساله، آن دوشیزه اجازه ورودِ نزد پادشاه را مییافت و میتوانست که هرچه را که از خانهی زنان میخواهد با خود به خانه پادشاه ببرد و صبحگاه به خانهی دوم زنان برمیگشت و بار دیگر به نزد شاه فرستاده نمیشد مگر اینکه پادشاه او را به نام طلب میکرد.
چون نوبت به استر رسید تا شبی را پادشاه بگذراند، چیزی بیشتر از آنچه که خواجه سرا و مستحفظ زنان به او دادند را طلب نکرد و رفتار استر همواره در طول دوران حضورش در خانهی زنان به گونهای بود که لطف همگان به سمتش افزون میگردید. استر را در ماه دهم از سال هفتم سلطنت خشایار شاه به قصر ملوکانه آوردند و پادشاه بعد از معاشرت با وی او را بیش از دیگران پسندید و به وی علاقمند گردید.
به تبع این پسند و انتخاب، خشایارشاه دستور داد تا میهمانی مفصلی برپا کنند. پادشاه در این ضیافت شاهانه تاج ملوکانهای که نشانِ مقام ملکهای بود را بر سر استر نهاد و او را به جای وشتی ملکه سرزمین پارس نمود.

نجات پادشاه به دست مردخای
در آن ایام، روزی مردخای مطلع شد که دو نفر از خواجه سرایان پادشاه که جزو حافظان آستانهی او نیز بودند، به دلایلی از خشایار شاه خشمگین گردیدهاند و مصمم به آسیب رساندن به پادشاه میباشند. چون مردخای از این امر مطلع گردید، استر را که ملکه شده بود با خبر ساخت و استر نیز از زبان مردخای این خبر را به اطلاع خشایارشاه رسانید.
پادشاه در رابطه با این موضوع تحقیق و تفحص کرد و متوجه شد خبر صحت دارد و به همین جهت هر دوی خائنین را بر دار کشید و بعدها این حکایت در حضور پادشاه، در کتاب تواریخ ایام مرقوم گردید.